دست زمانه بار دگر اشتباه كرد
زهري، بهار زندگي ام را تباه كرد
در تارو پود پيكرمن رخنه كرده بود
تا مغز استخوان،همه جا طي راه كرد
آتش كشيد باغ اميد دل مرا
با خنده ؛ شعله هاي خودش را نگاه كرد
مثل كسوف روز دهم، سوز تشنگي
خورشيد پر تلألو رويم،سياه كرد
حال و هواي ملتهب حجره ي مرا
همرنگ سرخي شفق قتلگاه كرد