لطفت همیشه شامل حالمه(بسیار زیبا(شور))...برادر بهمن مهدوی...دانلود
تویی اون کسی که دل من شده...(بسیار زیبا(شور))...کربلایی حسن احمدخان...دانلود
شماره تماس با برادر بهمن مهدوی:09362242362
سایت شخصی برادر بهمن مهدوی افتتاح شد
نویسنده 90 درصد مطالب این سایت خود آقای مهدوی می باشد و بهانه ای مناسب برای این است که شما بتوانید به طور مستقیم با این مداح اهل بیت که هم مداح و هم شاعر و هم سبک ساز می باشد ارتباط داشته باشید و با او صحبت کنید و خواسته های خود را با این نوکر خوش رفتار در میان بگذارید
سایت اختصاصی برادر بهمن مهدوی:www.bahmanmahdavi.ir
التماس دعا
محفل پرفیض روضه
با حضور:حاج رحمان نوازنی و برادربهمن مهدوی و سایر ذاکران آل الله
زمان:سه شنبه ،یازدهم تیر ماه،همزمان با نماز مغرب و عشا
مکان:کرج-خ چالوس-منطقه یک-خ مطهری-انتهای خ ستارخان-بالاتر از پله ها سمت راست-پلاک 137-منزل برادر بهمن مهدوی
لطفت همیشه شامل حالمه(بسیار زیبا(شور))...برادر بهمن مهدوی...دانلود
تویی اون کسی که دل من شده...(بسیار زیبا(شور))...کربلایی حسن احمدخان...دانلود
شماره تماس با برادر بهمن مهدوی:09362242362
مثل قدیم آمده ای باز در برم
با بوی سیب گیسوی خود در برابرم
مثل قدیم آمدی امّا نمی شود
تا سوی دامنت بِدَوم پر در آورم
این چشم وا نمی شود اما تو باز کن
سیرم ببین و بعد بگو وای مادرم
دستی برای شانه زدن نیست با تو و
زلفی برای شانه زدن نیست در سرم
من را ببر کنار عمویم که حس کنم
بر روی شانه های بلندش کبوترم
باید مرا شبیه خودت بوریا کنی
از بسکه زخم خورده ام از بس که پرپرم
با سینه ی شکسته چه کس صیحه می کشد
زجر از برای کشتن من باز می رسد
خندید بر غریبی و بی معجری من
معجر عمو برای من خسته می خرد؟
بابا ببین که در ظلمات نبود تو
دشمن سه ساله ات به کنیزی که می برد
تا آمدی ببین که برای تو ای پدر
طفلت برای خون سرت جامه می درد
اما لباس بر طفلت نمانده است
اکبر برای خواهر خود جامه می خرد
انگشترت به دست عدو تا که دیده ام
فهمیده ام پدر به عدو هدیه می دهد
با من بگو برابر طفل یتیم که؟
از روی ظلم،نافله ی تازه می پزد؟
این شعر،شعر خود برادر بهمن مهدویه که در 4 اسفند 91 گفته و به لطف خدا و اهل بیت تو هیات کولاک کرد
زانو بغل گرفت که بابا بیاورد
یک سر شبیه حضرت زهرا بیاورد
یک دسته گل بنفشه برایش خریده بود
چیزی نداشت غیر همین تا بیاورد
حضرت رقیه(س)-شهادت
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید
ره گشایید که یارم ز سفر می آید
کاش می شد که ببافند کمی مویم را
آب و آیینه بیارید پدر می آید
نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی
نه دگر موی سرم تا به کمر می آید
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد
غالباً درد به دنبال جگر می آید
راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست!
سر که آشفته شود حوصله سر می آید
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم
نیم عمامه از آن بهر تو در می آید
به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم
غیر من از پس کار تو که برمی آید؟
راستی! هیچ خبردار شدی تب کردم؟
راستی! لاغری من به نظر می آید؟
راستی! هست به یادت دم چادر گفتی
دختر من! به تو چادر چقدر می آید
سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند
جای آن لخته ی خونم ز بصر می آید
حضرت رقیه(س)-شهادت
عوض آنکه نهم سر به بر بابایم
آمده در برم ای عمه، سر بابایم
با نگاهی به سر و وضع پدر فهمیدم
که چرا طول کشیده سفر بابایم
جان زهرا قسمت می دهم ای عمه بگو
خون چرا می چکد از چشم تر بابایم ؟
چشم و ابرو و دهان و لب او زخم شده
چه بلاهاست که آمد به سر بابایم ؟
عمه باید ز اباالفضل بپرسم چه شده
چون عمو بوده فقط دوروبر بابایم
از خودم میل ندارم که بگویم سخنی
ترسم این است بسوزد جگر بابایم
هوس نان و غذا کرده دلم از بس که
عطر نان می دهد این موی سر بابایم
عمه جان این سر منور را
کمکم می کنی که بردارم
شامیان ای حرامیان دیدید
راست گفتم که من پدر دارم
**
ای پدر جان عجب دلی دارم
ای پدر جان عجب سری داری
گیسویم را به پات می ریزم
تا ببینی چه دختری داری
**
ای که جان سه ساله ات بابا
به نگاه تو بستگی دارد
گر به پای تو بر نمی خیزم
چند جایم شکستگی دارد
**
آیه های نجیب و کوتاهم
شبی از ناقه ها تنزل کرد
غنچه های شبیه آلاله
روی چین های دامنم گل کرد
**
دستی از پشت خیمه ها آمد
لا جرم راه چاره ام گم شد
درهیاهوی غارت خیمه
ناگهان گوشواره ام گم شد
**
هر بلایی که بود یا می شد
به سر زینب تو آوردند
قاری من چرا نمی خوانی
چه به روز لب تو آوردند؟
**
چشمهای ستاره بارانم
مثل ابر بهار می بارد
من مهیای رفتنم اما ...
خواهرت را خدا نگه دارد!
هم اشک یتیم را در آوردی تو
هم دست به سوی معجر آوردی تو
بگذار برای صبح، قدری آرام
مامور طبق، مگر سر آوردی تو
**
بابای مرا بیار بابایی که...
دستی بکشد میان موهایی که...
هر روز ز روز قبل کمتر می شد
با شعله ی بام های آنجا که...
**
شد وارد شهر محمل ساداتی
دادند به این قبیله نان خیراتی
از شام، سران کوفه معجر بردند
آن روز برای طفلشان سوغاتی
**
در راه سری بریده همسایم بود
یک باغچه ی خار داخل پایم بود
نه، خواب نبود!! داخل انگشتش...
انگشتری عقیق بابایم بود
**
بر نیزه پر پرستویم را بردند
سنجاق میان گیسویم را بردند
تا از گل سر خیالشان راحت شد
بابای گلم، النگویم را بردند
**
آن مرد که نای گفتن از پایش نیست
میگفت بیا بیا که بابایش نیست
سیلی زد و بعد مدتی حس کردم
که لاله گوش من سر جایش نیست
**
آرامش خواب هرشبی را هم که...
گیسوی به آن مرتبی را هم که...
هنگام شلوغی وسط خیمه بمان
زیبایی چادر عربی را هم که...
سلام بر شما شیفتگان ارباب بی کفن امیدوارم از مطالب لذت ببرید
سلام
امیدوارم مطالب سایت براتون همون چیزی باشه که می خواین
حتما حتما حتما حتما نظر بدین
التماس دعا
یا علی
با سلام...
برای ارتباط و هماهنگی مجالس خود با برادر بهمن مهدوی از شماره زیر استفاده کنید:
09362242362
یا از این آدرس ایمیل استفاده کنید:
bahmanmahdavi16@yahoo.com
بهتر است از پیامک استفاده کنید
امیدوارم از نفس ایشان بهره مند شوید...
یاعلی