زانو بغل گرفت که بابا بیاورد
یک سر شبیه حضرت زهرا بیاورد
یک دسته گل بنفشه برایش خریده بود
چیزی نداشت غیر همین تا بیاورد
زانو بغل گرفت که بابا بیاورد
یک سر شبیه حضرت یحیی بیاورد
یک دسته گل بنفشه برایش خریده بود
چیزی نداشت غیر همین تا بیاورد
خود را کشید و دست به دیوار سعی کرد
خود را شبیه حضرت زهرا بیاورد
می گفت با روپوش طبق آمده پدر
تا معجری برای سر ما بیاورد
دستش عصا نداشت بجز دست عمه اش
دستش عصا گرفت که موسی بیاورد
خیلی نگاه کرد نشد که به ذهن خویش
تصویر سالم سر او را بیاورد
می خواست تا قنوت بگیرد برای سر
اما نشد که دست به بالا بیاورد
از روی دست عمه خودش را زمین زد و
مجنون عشق گشت که لیلا بیاورد
عمه چگونه چشم کبود و سیاه من
چشمان یار را به تماشا بیاورد
این شعر را برادر بهمن مهدوی در جلسه خصوصی با حاج رحمان نوازنی از ایشان دریافت کردند...
جایتان خالی بود 12 محرم در هیات عاشقان قمر بنی هاشم چه کولاکی شد با این شعر