با سینه ی شکسته چه کس صیحه می کشد
زجر از برای کشتن من باز می رسد
خندید بر غریبی و بی معجری من
معجر عمو برای من خسته می خرد؟
بابا ببین که در ظلمات نبود تو
دشمن سه ساله ات به کنیزی که می برد
تا آمدی ببین که برای تو ای پدر
طفلت برای خون سرت جامه می درد
اما لباس بر طفلت نمانده است
اکبر برای خواهر خود جامه می خرد
انگشترت به دست عدو تا که دیده ام
فهمیده ام پدر به عدو هدیه می دهد
با من بگو برابر طفل یتیم که؟
از روی ظلم،نافله ی تازه می پزد؟
این شعر،شعر خود برادر بهمن مهدویه که در 4 اسفند 91 گفته و به لطف خدا و اهل بیت تو هیات کولاک کرد