شعر مرثیه ای حضرت علی اکبر
اوج جوانیت شده آغاز رفتنت
اما تو می روی و منو اشک و دیدنت
احمد نرفت چون که هنوز اکبری که هست
افسوس میخورم که چه کم بود ماندنت
آخر تو می روی و منم می روم علی
آنوقت رفتی و پدرت دید رفتنت
اما خدا کند که نبینم که نیزه ها
چسبانده روی خاک زمین جسم و پیکرت
اینها که پست بودنشان بی نهایت است
آنقدر بد زدند که کردند پرپرت
حالا که تکه های تو چسبیده روی خاک
ای کاش ساده بود علی جمع کردنت
اما خلاصه ی همه ی حرف های من
بعد از شهادتت پدرت بود در برت
بعد از پسر که کار پدر سخت میشود
دشمن سر مرا به سر نیزه میزند