شهادت امام حسن (ع)
صبح روزي كه عزم سفر از دل و دين مردم داشت خبر داشت
از دل زهر پر كينه اي كه تشنه بود و لبي شعله ور داشت
او نه اينكه غريب است يا كه آسمان است و لشگر ندارد
بال خود را اگر باز مي كرد لشگري از ملك زير پر داشت
راه مي رفت و خيل ملائك خاك از پاي او مي گرفتند
خاك سرخ و كبودي كه مثل تربت كربلايش اثر داشت
در حياط غريبش نشست و چشم در چشم اين مردم انداخت
مثل خورشيد در كنج خانه غصه هايي شبيه پدر داشت
رفت بالاي منبركه مردم ياد پيغمبر خود بيفتند
كه حسن از من است و من از او كه رسول خدا هم پسر داشت
آي مردم كسي هست اينجا ، ناسزا از دهانش بيفتد
لااقل كاش اين ناسزاها شرمي از پاره هاي جگر داشت
راه افتاد اما به ناگاه بازهم بين كوچه زمين خورد
آه مادر در آن روز اي كاش طفل تو تيغ و تير و سپر داشت
آه مادر در آن روز اي كاش پشت در در كنار تو بودم
ديده بودم گل سرخت آنجا غنچه اي بين ديوار و در داشت
زهر هم طاقتش را ندارد ، زود باشيد طشتي بياريد
زود باشيد ، اين زهركينه از دلش هي جگر كند و برداشت
كربلايي به پا شد بيائيد خواهرش طشت و خون ديده اينجا
كند بال و پرش را بگيريد ، واي زينب چه شوري به سر داشت ....
بايد از اين مدينه سفر كرد كربلا رفت و خاكي به سر كرد
کربلایی که یک طشت بود و خواهری كه به يك سر نظر داشت
حاج رحمان نوازنی