شرمنده ام دیر آمدم بردند سرت را
تا من رسیدم برده بود انگشترت را
من هر چه میشد سعی کردم ، حیف صد حیف
آنقدر کشید تا پاره کرد پیراهنت را
آیا نمی شد از قفا سر را نبرد
نامرد مگر نشنید آه مادرت را
دستی که موهای سرت راچنگ میزد
اینجا شکسته احترام خواهرت را
اما به زیر آن لگدهایی که خوردم
بوسیدم آخر پاره های حنجرت را
ای کاش بعداز رفتنت میشد ببندم
با معجر خود چشمهای دخترت را
بانیزه چسبیده زمین امکان ندارد
تا که برم من سوی خیمه پیکرت را